ღღدست نوشته های یه دختر تنهاღღ

___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-*

دستم به دامانت مرو آتش نزن بر جان من
جانم به قربانت بیا امشب بمان مهمان من


سر در گریبانم مرو مشتاق و حیرانم مرو


یارا پریشانم مرو برهم مزن سامان من


یک روز میایی که من دل کنده ام از جان و تن


می جوییم از پیرهن کو یوسف کنعان من ؟


ای نازنین بی وفا دیر آمدی حالا چرا ؟


دیگر نمی یابی مرو جانا رها کن جان من


دیروز و امروزم ببین حال شب و روزم ببین


چون شعله میسوزم ببین


کو ابر من باران من ؟

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:37توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

ای کاش عاشقت نمیشدم...!!!

من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی
...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...

 

ای کاش عاشقت نمیشدم...!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:50توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

تلخ..

هست را اگر قدر ندانی می شود بود !

 و چه تلخ است هستی

 که بود شود و دارمی که داشتم !

+نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:39توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 


سهم ِ تـو از من

هرچه بود ؛

سـپـردی اش بـه بـاد !

سهم ِ من از تــو

هر چـه بـود ؛

هـســت ؛

به همان طراوت و گرمای ِ آغازین !

عـزیـز می دارمـش

تا آخرین نـبـض ِ بـودن

تا لحـظـه ی سـپــردن بـه خــاک ... !

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:27توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

حسرت!

 یعنی تو كه در عین بودنت

داشتنت را ارزو میكنم...!

+نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:57توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

از من نپرس چقدر دوستت دارم..........

       اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست


 

                          به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم


 

                             مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد


 

                     مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم


 

                                         بگو معنی تمرین چیست ؟


 

                                     بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟


 

                                             بریدن از خودم را ؟


 

                         مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...


 

              از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم


 

                           همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد


         تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند


                            نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...


                                   هوای سرد اینجا رو دوست ندارم


                              مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

+نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:49توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 عکس های فانتزی منتخب از تنهایی دختران

تاحالا شده بین دو نفر قرارگرفته باشی که هردورو دوست داشته باشی؟

 

اینجاس که انتخاب معنی واقعیشو بهت میگه

اگه درست انتخاب نکنی دلت میسوزه چون همش میگی کاش اون یکی رو انتخاب میکردم من الآن تو دوراهیم نمی دونم جیکار کنم !

گاهی وقتا به این نتیجه میرسم که ای کاش اصلا عشق وجود نداشت

آواره شدم تو کوچه پس کوچه های عشق....

+نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:39توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

ديشب در خلوت تنهاييم آهسته بی تو گريستم...

کاش صدای هق هق گريه ام را باد به تو می رساند...

تا بدانی "بی تو" چه می کشم

کاش قاصدک به تو می گفت اين پيغام را مير ساند که 

اميد و آرزوهايم بی توآهسته آهسته در حال فرو ريختن است...

+نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:29توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهايي است

ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشايي است

مرا در اوج مي خواهي تمـــاشا كن تماشا کن

دروغـين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حــال ما

همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

فقط اســمي بجا مانده از آنچه بـــودم و هســـتم

دلم چون دفترم خالي قــلم خشكيده در دسـتم

گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم

 

رفيقان يك به يك رفتند
مرا درخود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که هم دردند

 

+نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:29توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

میخواستمــــ با چشمانت نفس بگیرمـــ ...

نفهمیدم چشمانت 

چه حــــال وهوایــــی داشتـــ

کهـــ نفسمــــ را گرفتـــ

+نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:34توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

khodam%20baghal%5BAloneBoy.com%5D%20migiramet خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت

چشمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میکنم
قلب شکسته ی تو رو خودم نوازش میکنم
نمیذارم
تنگ غروبدلت بگیره از کسی
تا وقتی من کنارتم به هر چی میخوای میرسی
خودم
بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که
میمیرم از نبودنت
خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم
جای تو
گریه میکنم جای تو غصه میخورم
هر چی که
دوس داری بگو حرفای قلبتو بزن
دلخوشی هات مال خودت
درد دلات برای من
من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم

+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:51توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

آنقَـــــدر غَــــرق دَر آهنگـــِ صِدایش بودَمــــ

کهــــ نَدیدَمــــ تنـــهـــامـــــ

وَ صِـــــدایِ  بــــاد است کــهـــ  بهـــ مَن میگویـــَد 

او دِلَـــش بـــا دیگریـــست...

 تــــــو کُـــجـــایِ کـــــــاری...


+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:52توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

دنیای ما اندازه ی هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم                  
من روزها تا ظهرمیخوابم
من هر شبو تا صبح بیدارم
دنیای ما اندازه ی هم نیست
...
من خیلی وقتا ساکتم سردم
وقتی که میرم توخودم شاید
پاییز سال بعدبرگردم
دنیای ما اندازه ی هم نیست
میبوسمت اما نمیمونم
تودایم از آینده میپرسی
من حال فردامم نمیدونم
توفکریک آغوش محکم باش
آغوش این دیوونه محکم نیست
صدبار گفتم باز یادت رفت
دنیای مااندازه ی هم نیست..


+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:22توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

تنهایی یعنی...

تنهایی یعنی . . . . هیچکس رو نداشته باشی چهار کلمه باهاش حرف بزنی و همش مجبور باشی احساساتت رو تایپ کنی...

تنهایی یعنی نتونی بگی که چرا تنهایی!!!

تنهایی یعنی همه رو بذاری رو دوش خودت اما خودت پاهاتو بذاری رو زمین

تنهایی یعنی بدونی که هیچ کسیو نداری اما به همه بگی یه عالمه آدم دورتو گرفته

تنهایی یعنی . . . . یکی به پای اونیکی میسوزه..... اونیکی به پای یکی دیگه...

تنهایی یعنی یه آدم با یه عالمه سوال بی جواب. یعنی یه دنیا حرف. یعنی چشم انتظاری. یعنی گریه کنی و تو آینه بگی چرا؟؟؟؟؟!!!!

تنهایی یعنی هزاران سه نقطه ای که در حضورت میگذارم و هیچ کدامش را نمیفهمی...!!


تنهایی یعنی : من ، تو ; ما یادت هست ؟ تمام شد … حالا : تو ، او ; شما من هم به سلامت .

+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:41توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما …
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته …

+نوشته شده در یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:53توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

بعضی ها را هرچقدر هـم که بخواهی ؛
“تمام” نمی شوند ….
همش به آغوششان بدهکار میمانی !
حضورشان”گـرم” است ؛ سکوتشان خالی میکند دل ِآدم را …
آرامش ِ صدایشان را کم می آوری !
هر دم هر لحظه “کم” می آوریشان …
آخ که چقدر کم دارمت …

+نوشته شده در یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:49توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !
در برابرش مسئولیم …
در برابر اشکهایش ؛
شکستن غرورش ،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ….
واگر یادمان برود !
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
واین بار ما خود فراموش خواهیم شد

+نوشته شده در یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:46توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

خدایا مرا ببخش

به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم تنها هستم

به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم ؛ مرا ببخش

به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای
رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم

به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود ؛ مرا ببخش

به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو
حرکت می کرد و پرنده ی روح من پرواز نمی کرد و در آسمان رسیدن به
تو گم نمی شد

مرا ببخش ؛ به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:29توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

ول کن میخ در عبای مولا را

 تو اگر معرفت داشتی، فرو نمی رفتی در پهلوی فاطمه

 بس کنید مرغابی ها.

اشک تمساح نریزید ای یتیمان کوفه

 

همین شما که نان علی را خورده اید، روزی حسین را می کشید

 و زینب دخت علی را سنگباران می کنید.

اشک شما در فراق علی نیست. دل تان برای مولا نسوخته است

 

من شک دارم در محبت شما نسبت به علی

 علی با آنهمه عظمت که عده ای گمان به خدایی اش برده بودند،

می نشست زمین و شما را روی دوش می گرفت و

چهره اش را برای شما خنده دار می کرد

 تا شما روزی که بزرگ می شوید،

با تیر ۳ شعبه، حنجره علی اصغر حسین را بدرید

و رقیه را زخم زبان بزنید که؛

 ای بچه  یتیم! تو بابا نداری. بابای تو سر ندارد.

 

السلام علیک یا اهل بیت النبوه

 
 
 
در سوگ دلدار

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:7توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

+ سيگار رو هم که ترک کرده باشي ،..

يه گوشه مي شيني و..

از روزگار مي کشي...!

 

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:41توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |


توی یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من

دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد سخت خارا
زده قفل بی صدائی به لبای خسته ما

نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار
همه عشق من و تو قصه هست قصه دیدار

همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو

راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهائی مرگه تا رها بشیم می میریم

کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریرم

شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه

 

+نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:12توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |



و    

 

 

 

 

 

  سکوتم تمامی سخن است ...!

 

 

 

 

 

 

کجاست آن گوشی که بخواهد  

 

 

 

 

 

 

سکوتم را تعبیر کند ..

+نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:3توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |


گـــاهــی ..

خـــوب اســت ..


در کـمـی بــــاز بــــاشـد !


حـتّـی ,


بــــرای ِ کــسـی کــه ..


مــی دانـــی ..


نــــمی آیـــد .........!!!


 
82057346498512030870.jpg

+نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:59توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |


آخرین شب گرم رفتن دیدمش


لحظه های واپسین دیدار بود


او به رفتن بود و من در اضطراب


دیده‌ام گریان، دلم بیمار بود


گفتمش: از گریه لبریزم مرو!


گفت: جانا! ناگزیرم، ناگزیر


گفتم: او را لحظه‌ای دیگر بمان


گفت: می‌خواهم، ولی دیر است دیر!


در نگاهش خیره ماندم، بی امید


سر نهادم غمزده بر دوش او


بوسه‌های گریه آلودم نشست


بر رخ و برلاله‌های گوش او


ناگهان آهی کشید و گفت: وای!


زندگی زیباست گاهی، گاه زشت


گریه را بس کن، مرا آتش نزن


ناگزیرم از قبول سر نوشت


شعله زد در من، چو دیدم موج اشک


برق زد در مستی چشمان او


اشک بی طاقت در آن هنگامه ریخت


قطره قطره از سر مژگان او


از سخن ماندیم و با رمز نگاه


گفت: می دانم جدایی زود بود


با نگاه آخرینش بین ما


های های گریه بدرود بود ...

 

 

 مهدی سهیلی


+نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:51توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |


شب شکــــــنم به عشق تو ... هنوز ماه من تویی

عشـــــــــــق تو شد گناه من ... رمز گناه من تویی

قبله عشــــــــق من شدی ... لحظه عاشقی من

عـــــــــطر خوش ترانه ای ... شرط نگاه من تویی

تو عمق سلول نگات ... اســـــــــــیر و زندون توام

خوشم به حبس این نگاه ... که اشتباه من تویی !


کیهان حکمت شعار

 

+نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:49توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

می روی ؟!


برو !


اما قبل از رفتن روی مرا بپوشان


بعد از تو دیگر خیلی سردم خواهد شد ...


اکنون برو !


نه، نرو ...


قبل از رفتن چراغ ها را روشن کن


آخر من از تاریکی می ترسم


اکنون برو !


نه، نرو ...


قبل از رفتن خاطراتت را بگذار بمانند


من با خاطرات تو زنده ام ...


اکنون برو !


نه، نرو ...!

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:16توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

سلامتی اونایی که خیلی تنهان

نه که نمیتونن با کسی باشن

فقط دلشون نمیخواد با هر کسی باشن.....!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:4توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

گـــرگــــ هـم کــه بـاشـــی

عــاشــق بـــره ای خـــواهــــی شـــد

کــه تــو را بـه عــلـــفـــ خـــوردن وامــیــدارد ...

و رســـالـــتــــ عــشــق ایــن اســت شـــدنِ آنــچــه نـــیـــســــتـــی .."

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:56توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |


آمــوزگـار نیسـتــم ...

تـا عـشــق را بـه تـ ــو بـیــامـوزم !


مـاهـیــان نـیــازی بـه آمــوزگـار نـدارنـد ...

تـا شـنــا کنـنــد !

پـرنـدگـان نـیــز آمـوزگـاری نمـی خــواهنـد ...

تـا بـه پــرواز در آیـنــد !

شـنــا کـن بـه تـنـهــایـی ...

پــرواز کـن بـه تـنـهــایــی ...


عـشــق را دفـتــری نـیـســت !

بـزرگـتــریـن عــاشـقــان دنـیــا ...

خــوانـدن نمـی دانـسـتـنــد !!!

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:36توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

 

مــوهایـــــــــــــم را

آنقــــــــــدر کوتـــــــاه میــــــــــکنم

تا خاطره انگشتانت را

از یــــــاد بـــــبرند

دیــــری نمی پایـــــــــد

خـــــــاطراتت دوباره می رویند

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:19توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 


بنفشــه‌ای خــوش رنــگ

دمیــده بــود در آغــوش کــوه

از دل سنــگ!


بــه کــوه گفتــم:

شعــرت خــوش اســت

و تــازه و تــر،

و گــر درســت بخــواهــی

مــن از تــو شــاعــرتــر !

کــه شعــرت از دل سنــگ اســت و

شعــرم از دل تنــگ . . . 

فریدون مشیری


 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:26توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

لبـــــــــانم را دُوخته ام


مبــادا بگویم "دوســـــــتت دارم "


که هر بار گفتـــــم ،


تَنــــــــــــهایی ام بزرگتر شد ....

.
.
.

نیلوفر ثانی

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:26توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

گفته بودی بست نشسته ای که پاییز بشود
که برگ ببارد از آسمان
که به طبیعت و کوچه بزنیم و
از لبخند های لامذهب تو
عکس بگیریم
گفته بودی باران و برگ و مرا دوست داری
مرا که...
باران و برگ را هنوز هم داری!؟

ya1.jpg

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:48توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم

با خیال او ولی تنهای تنها میروم

در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”

شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”

مینویسم من که عمری با خیالت زیستم

گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم

.


.




 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:44توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

خنجری داد به دستم که : بکش!


گفتمش: مطمئنی؟!


گفت: بکش!


گفتمش: راه دگر نیست جز این؟!


گفت: آخرین راه همین است!بکش!


... کشتمش..!


واپسین لحظه به من گفت:
مرا؟!


گفتمش: پس چه؟!


به زمین خورده و گفت:
این فاصله را

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:39توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

خواستم بپرسم : چند فروختی؟


یادم آمد گفته بودی: مفت هم گران است...!


بی معرفت!


من همین یك دل را داشتم...

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت3:19توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

گـــاهـی بــــایــد ،

فـــاتــحـه ی خــــاطـــره ای رو خـــونـد !!


وگــــرنـــه ..


هـــمون خــــاطـــــــره ..


فـــاتــحـه ی تـــــورو مـیخـــونــه ....!!!


71210087452227255684.jpg

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت3:18توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

خوشـــــــــ به حـــال خــــــــــــــدا

كه "لحظه به لحظه " با توســـــــــت ...

و "مـــ ـــــــــــــن" همیشــــــه درباره ی "تـــ ـو" بـــا "او"

حرف می زنــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت3:17توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

حـــالا که رفته اے

دلـــم براے تــو

بیـــشتر از خودم مـــےســوزد

فـــکر مــےکـنی

کســـےبه انـــدازه ے مـــن

دوســـتت خواهـــد داشـــت ...!؟
Photo-Skin_ir-Girl115.jpg
  •  

 

+نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:24توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |

 

خیلی وقت است حتی دلم برای صدای خسته ی روزهای زیبایمان تنگ نمی شود !


تنهایی همه چیز را در خود حل می کند.


نگران نباش.!!!

570681.jpg

 

+نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:23توسط ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) دختر تنهاᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ (◡‿◡✿) | |